انهزام. شکست یافتن. شکست دیدن. مغلوب شدن. (یادداشت مؤلف). منهزم شدن. (زمخشری) (ناظم الاطباء). انهزام یافتن و متفرق و پریشان گشتن. (ناظم الاطباء). - امثال: جنگ را یک تن میکند شکست را یک تن میخورد. (امثال و حکم دهخدا). دوثه: اقبان، شکست خوردن از دشمن. اکصاص. کفاء، شکست خوردن قوم. عبعبه. کشف. هب. هبوب. (منتهی الارب) ، چاک خوردن. ترک برداشتن. شکاف پیدا کردن بنا و غیره. (از یادداشت مؤلف)
انهزام. شکست یافتن. شکست دیدن. مغلوب شدن. (یادداشت مؤلف). منهزم شدن. (زمخشری) (ناظم الاطباء). انهزام یافتن و متفرق و پریشان گشتن. (ناظم الاطباء). - امثال: جنگ را یک تن میکند شکست را یک تن میخورد. (امثال و حکم دهخدا). دوثه: اقبان، شکست خوردن از دشمن. اکصاص. کفاء، شکست خوردن قوم. عبعبه. کشف. هب. هبوب. (منتهی الارب) ، چاک خوردن. ترک برداشتن. شکاف پیدا کردن بنا و غیره. (از یادداشت مؤلف)